تمرین های «وقتی ما نیستیم» هنگامی شروع شد که اوج پاندمی کرونا بود و هر هفته یا هر روز اخبار ناخوشایندی به گوش مون می رسید. دقیقا پاییز سال ۱۴۰۰ کلاسی با بچه های نوجوان داشتم و شاید باور نکنید هیچ برنامه اجرایی یا نمایشنامه ای در ذهنم نبود. از هنرجویانم خواستم هر هفته که به کلاس می آیند داستان کوتاهی از هفته ای که گذشته برایم بنویسند و به کلاس بیاورند. داستان بیشتر بچه ها غم انگیز و پر از غبطه از روزهایی بود که هنوز بیماری کرونا وجود نداشت. موضوع داستان یکی از بچه ها مرا عمیقا به فکر فرو برد: ای کاش قدر آن روزی که قبل از کرونا به مدرسه رفته بودیم را بیشتر می دانستیم. بله، دل بچه ها برای مدرسه تنگ شده بود. مدرسه ای که دوستش نداشتند و با تعطیل شدنش سر از پا نمی شناختند، حالا برای رفتن به آن لحظه شماری می کردند و برایشان خاطره شده بود. از آنجا بود که داستان نمایش «وقتی ما نیستیم» شکل گرفت.
شروع به تمرین کردیم و من هر هفته صحنه های جدیدی می نوشتم. ۱۵ و ۱۶ آذر ۱۴۰۱ نمایش را برای خانواده اجرا کردیم. نمایشی پر شور و احساس و مملو از صحنه های خاطره انگیز از دوران مدرسه که همه تماشاگران با آن خاطره داشتند. استقبال تماشاگران را که دیدم شروع به تمرین برای تولید حرفه ای آن کردم اما نمی دانستم با توجه به اوضاع کرونا اصلا می شود آن را به روی صحنه برد یا خیر؟ چند روز بعد نمایش برای حضور در بیست و هفتمین جشنواره بین المللی تئاتر کودک و نوجوان همدان پذیرفته شد. امید بزرگی در دل همه ی گروه زنده کرد. بازنویسی نمایشنامه را به نرگس اصغری سپردم و او هم داستان جدیدتری خلق کرد. جشنواره بارها به عقب افتاد و کرونا با سرعت تبدیل به امیکرون شده بود. ۲۸ تا ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱ و قبل از رفتن به جشنواره در فرهنگسرای گلستان نمایش را اجرا کردیم و مثل بار قبل تماشاگران با آن خندیدند و گریستند و من و بچه هایم را تشویق کردند. یکم تیر در همدان سه اجرا داشتیم. هرچند وقتی ما نیستیم در بخش غیر رقابتی بود اما هر سه اجرا با استقبال تماشاگران همدانی همراه بود.
این نمایش بعد از جشنواره و از ۲۱ مرداد همان سال (۱۴۰۱) با حمایت مدیر و کارشناسان مرکز تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در آن مرکز برای عموم به روی صحنه رفت و چهارده بازیگر نوجوانم درخشان تر از گذشته داستان خودشان را با مخاطبان به اشتراک گذاشتند.
«وقتی ما نیستیم» حکایت بچه ها درباره مدرسه بود. خانم ناظم سخت گیر، سرایدار مظلوم و دانش آموزان مدرسه که هر کدام داستانی داشتند.
بچه های وقتی ما نیستیم، هیچ وقت شما رو فراموش نمی کنم.